اینجا کتاب‌ها ادامه می‌یابند ...
    کتاب‌ها در پی‌نوشت ادامه می‌یابند
    درباره‌مابا هم آشنا شویمارتباط با پی‌نوشت
    فرآیند ایجاد صفحه کتاب جدید در پی‌نوشتقوانین و مقررات استفاده از پی‌نوشتتعرفه‌ها
    ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
    این سایت در بستر پلتفرم پی‌نوشت ارائه و پشتیبانی شده است
    ضربه سخت نگاهی به آینده توسعه ایران

    { نگاهی به آینده توسعه ایران}

    کتاب در ۵ فصل اول یک تحلیل تاریخی از وضعیت ایران از زمان مشروطه به بعد ارائه می‌دهد.
    و ویژگی‌های توسعه‌خواهی درایران و دلایل ناکامی آن را از یک نظرگاه تاریخی بررسی می‌کند.
    در فصل ششم نویسنده به سراغ این پرسش می‌رود که چه درس‌هایی می‌توان از این تاریخ گرفت. در این فصل که فصل انتهایی کتاب است، نویسنده این نظریه‌ی خود را طرح می‌کند، که راه حل توسعه در ایران، از رهگذر «تقویت قدرت جامعه» می‌گذرد.
    ایران برای توسعه باید در «دالان باریک آزادی» قرار گیرد و به همین دلیل است که باید به سراغ سازوکارهایی رفت که «قدرت جامعه» را افزایش دهد.

    در حقیقت دیدگاه نویسنده در مقابل دیدگاه کسانی قرار دارد که توسعه را از طریق «توانمندسازی دولت یا حکومت» یا از طریق «توسعه آمرانه» می‌دانند. از دید نویسنده، این نظریه‌ها به دلیل آن‌که منجر به شکل‌گیری دیکتاتورهای بعدی می‌شود، باید کنار گذاشته شوند. یکی از نمونه‌های تاریخی که نویسنده به آن اشاره دارد، حکومت دوران رضاشاه است. رضاشاه پایه‌های شکل‌گیری حکومت مدرن را بنا نهاد.
    او در مدت کوتاهی توانست توسعه‌ی ایران را به اتکاء روشنفکران بزرگی مانند محمدعلی فروغی، علی‌اکبرخان داور، تیمورتاش، نصرت فیروز،عیسی صدیق و ... پیش ببرد، اما در نهایت هم‌زمان با این توسعه‌ی بسیار چشم‌گیر، رضاشاه قدرت را نیز در دستان خود قبضه کرد و روز به روز مستبدتر شد. به این ترتیب استبداد رضاشاه بر توسعه‌خواهی رضاشاه غلبه کرد و نتیجه‌ی آن اشغال ایران بدون مقاومت مردمی شد. در حقیقت رضاشاه خودش آن کسی بود که خودش را شکست داد.
    این الگو در تاریخ ایران بارها تکرار شده است و شاید اکنون زمان آن رسیده است که ایران خود را از چرخه‌ی این دور باطل رها سازد.
    در ادامه مقدمه‌ی فصل۶ کتاب آورده شده است.

    بیرون آمدن از چرخه‌ی استبداد
    از گذشته حکایت کردن که چه بود و چه شد، خوب یا بد شد، فایده ندارد؛ مجال هم نیست ... از حال و آینده باید گفت و از گذشته باید عبرت گرفت. (نامه محمدعلی فروغی در سال ۱۲۹۸ است به محمود وصال )(وقارالسطنه)
    تاریخ را باید خواند تا بتوان بر پایه آن، حال و آینده را ساخت. مرور تاریخ مشروطه فایده‌مند و کارآمد است، اگر منجر به خودآگاهی جمعی جامعه شود، برای ساختن آینده‌اش. شاید عبرت نهایی از بازخوانی این انقلاب را بتوان در ادامه نامه این‌چنین یافت: ملت ایران اگر وجود داشت، اگر در ایران افکار عامه مؤثر بود، آیا دولت ایران جرئت می‌کرد این قرارداد اخیر را با انگلیس ببندد؟ آیا دولت انگلیس جرئت می‌کرد چنین ترتیبی را به دولت ایران تحمیل کند؟ اگر بدانید در فرنگستان و آمریکا از بسته شدن این قرارداد چه محشری بر پا می‌شد.
    بیان فروغی را می‌توان بر پایه این واقعیت بازنویسی کرد که «توسعه حاصل قدرت جامعه است». آن‌چه فروغی با حسرت بیان می‌کند «ملت ایران اگر وجود داشت...» به زبان امروزی‌اش می‌شود: «اگر قدرت جامعه ایران به اندازه‌ای بود که می‌توانست قدرت حکومت را تحت کنترل و مهار خود درآورَد...» آن‌چه فروغی از افکار عامه می‌گوید همان خواست جامعه است. توسعه محصول این برابری قدرت در دو سوی جامعه و حکومت است. رها کردن قدرت حکومت یا جامعه نتیجه‌ای جز استبداد یا هرج‌ومرج ندارد و به این ترتیب، توسعه به رؤیایی گمشده تبدیل می‌شود.
    توسعه محصول عقلانیت در جامعه است؛ عقلانیت نیز حاصل موقعیت برابریِ قدرت. هر استبدادگری بر پایه استدلال‌ها و دلایل خودش است که بنای استبداد را بنیان می‌نهد.
    استبدادگران، نه خالی از استدلال و منطق، بلکه دارای استدلال و منطق یک‌سویه‌اند. آنان نیز بر پایه دلایل عقلانی است که تصمیم می‌گیرند و رفتار می‌کنند. مشکل آن است که استدلال‌ها و دلایل طرف مقابل خود، یعنی جامعه را نمی‌شنوند. به این ترتیب است که در فضای ذهنشان خود را انسان‌ها و نظام‌هایی عقلانی می‌بینند، اما واقعیت ماجرا، روایتی یک‌طرفه است. تا زمانی که قدرت جامعه به اندازه‌ای نرسیده باشد که بتواند در برابر قدرت حکومت، بر صندلی برابر بنشیند، اساساً گفت‌وگویی شکل نخواهد گرفت.
    در موقعیت نابرابر، دیالوگ نامِ وقیحانه‌ای است که بر مونولوگِ صاحب قدرت گذاشته می‌شود. عقلانیت یعنی برابر نهادِ دو دسته از استدلال‌های موافق و مخالف در خصوص یک تصمیم؛ و این رویارویی میان استدلال‌ها فقط در موقعیت قدرتِ برابر است که معنا می‌یابد.
    گفت‌وگو شعار فریبنده‌ای است، در زمانی که یک سوی این گفت‌وگو قدرتی فراتر داشته باشد. قدرتِ فراتر استدلال خود را جایگزین حقیقت می‌کند و قدرتِ فروتر نقشش شنونده‌ای است که باید سرِ تأیید تکان دهد. اصرار قدرتِ فروتر برای بیان استدلال‌هایش چیزی نیست جز تمسخر و استهزا در بهترین حالت و خفه کردن صدای طرف مقابل در متداول‌ترین حالت.
    عقلانیتی که سازنده توسعه باشد از موقعیت عقلانی برمی‌خیزد، نه از استدلال‌های عرضه‌ شده. موقعیت برابر است که می‌تواند امکان انتخاب گزینه عقلانی را فراهم کند. بهترین گزینه‌ها نیز در موقعیت نابرابرِ قدرت، به نفع خواست و اراده صاحبان قدرت، نادیده گرفته می‌شوند و از دایره انتخاب کنار می‌روند.
    در موقعیت نابرابرِ قدرت، گزینه نهایی، حاصل پیش‌بینی بازیگران و کارگزاران از خواستِ صاحب قدرت است. نظام اداری و تکنوبوروکرات‌ها، در عمل، تولید کننده استدلال‌هایی برای گزینه‌هایی‌اند که آن‌ها را صاحبان قدرت می‌پسندند. آن‌ها، به جای آن‌که تقابل میان دیدگاه‌ها را شناسایی کنند و استدلال‌های موافق و مخالف را در مقابل همدیگر قرار دهند و به ارزیابی بهترین گزینه‌ها بپردازند، فقط یک نقش دارند: دستگاهِ توجیه‌گر انتخاب‌های حکومت. به این ترتیب است که در فقدان و ضعف قدرت جامعه، عقلانیت فرصت بروز نمی‌یابد و به همان اندازه نیز از توسعه فاصله گرفته می‌شود. بنابراین عقلانیت، بیش از دانش تخصصی، وابسته به توازن قدرت است. توازن قدرت است که فرایند تصمیم‌گیری و اجرای عقلانی را تضمین می‌کند.
    فروغی، نگران از مجلس بعدی، می‌گوید: از قراری که استنباط می‌شود، مجلس شورای ملی آینده (اگر منعقد شود) ممکن است خیلی فاسد و اسباب یأس باشد.
    علاج این درد هم باز همان است؛ یعنی هر گاه ملت افکار داشته باشد، مجلس هر قدر هم فاسد باشد، نمی‌تواند خیلی خراب‌کاری بکند، بلکه افکار عامه آن را دفع خواهد کرد.
    فروغی درست تشخیص داده بود. در موقعیت برابرِ قدرت است که قدرت جامعه می‌تواند در برابر قدرت حکومت بایستد و از منافع ملی دفاع کند؛ حتی اگر حکومت نادرست‌ترین تصمیم‌ها را بگیرد، سازوکارهای قدرت جامعه می‌توانند در برابر آن بایستند.
    توازن قدرت شرط نخست برای ورود به دالان باریک توسعه است. اما توازن قدرت به تنهایی کافی نیست. کشوری را در نظر بگیرید که در آن، هم قدرت جامعه و هم قدرت حکومت، هر دو در پایین‌ترین سطح باشند. آیا فرصت توسعه‌یافتگی برای چنین کشوری در دسترس است؟
    شرط دوم، توانمند بودن هر دو قدرت است. توازن دو قدرتِ قوی است که می‌تواند توسعه را به ارمغان آورَد، نه توازن دو قدرتِ ضعیف.

    Picture 7.png
    در نمودار بالا، به صورت شماتیک، دو حالت مقایسه‌ای به تصویر کشیده شده است. در موقعیت «الف»، اگرچه توازن میان دو قدرت حکومت و جامعه وجود دارد، هر دو در سطحی ضعیفند. این حکایت دستیابی به توازن در فقدان توانمندی‌هاست، که نتیجه‌اش توسعه‌نیافتگی است. در نقطه‌ی مقابل، در موقعیت «ب» می‌توان جامعه‌ای توسعه‌یافته را تصور کرد که در آن، هم هر دو قدرت در توازنند و هم هر دو در سطحی بالا قرار دارند. بالاتر بودن سطح قدرت را می‌توان در مفهوم توانمندی جست‌وجو کرد. حکومتِ توانمندتر و به همان نسبت، جامعه‌ی توانمندتر است که در یک توازن، می‌توانند راه توسعه را سنگ‌فرش کنند.
    به این ترتیب، راه توسعه را می‌توان در توانمندسازی هر دو سوی قدرت، یعنی حکومت و جامعه دانست. ایران آینده فقط در صورتی خواهد توانست توسعه را ببیند که در تصویر زیر از نقطه‌ی فرضی فعلی (الف) به سمت نقطه‌ی فرضی آینده (ب) حرکت کند.

    Picture 8.png
    در این مسیر، پیش از هر چیز، لازم است که در همان ابتدا سازوکارهایی تضمین‌کننده برای توازن میان قدرت جامعه و حکومت ایجاد شود.
    مادامی که این توازن برقرار نشده باشد، حکومت با قدرت بالاتر می‌تواند در هر لحظه‌ای که اراده کند، با انحصاری کردن قدرت، مجدداً جامعه را از پیشروی در راه توسعه بازدارد.
    به این ترتیب، پیش‌نیاز هر راهی به سوی توسعه نیازمند متوازن‌سازی قدرت است. فقط در توازن قدرت است که امکان بازگشت عقلانیت فراهم می‌شود. سپس در گام دوم است که می‌توان صحبت از توانمندسازی حکومت یا جامعه کرد. به این ترتیب، می‌توان راه توسعه‌ی آینده را در دو گام کوتاه‌مدت و فوری و سپس یک گام بلندمدت خلاصه کرد.

    برای مطالعه بیشتر لطفا به فایل کتاب مراجعه کنید.