{دالان باریک آزادی به زبان ساده}
در کتاب ضربه سخت از این نظریه برای توضیح تاریخ توسعه ایران از دوران مشروطه به بعد استفاده شده است.
توازن قدرت، دالانی باریک برای توسعه
پیشنیاز توسعه، به بند کشیدن و مشروط کردن قدرت است. بهرهبرداری از قدرت حکومت به منظور توسعه و آزادی از یک سو، و دور ماندن از خطرهای استبداد از سوی دیگر، این ایدة کلیدی را مطرح میکند که به ایجاد توازن میان «قدرت حکومت» و «قدرت جامعه» نیاز است. عجماوغلو و رابینسون، در نظریة «دالان باریک»، برای تشریح مشروطسازی حکومت از یک نمودار با دو محور استفاده میکنند. در این نمودار، محور عمودی «قدرت حکومت» و محور افقی «قدرت جامعه» را نشان میدهد.
همانگونه که در شکل مشخص است، هر جامعه یا کشوری را میتوان بر اساس این دو قدرت، جایابی کرد. برای نمونه، نقطة تعیینشدة فرضی در نمودار بالا، نشاندهندة قدرت متوسط حکومت و قدرت پایین جامعه است. به موازات آن، میتوان سازوکارها و ابزارهایی را شناسایی کرد که امکان افزایش قدرت حکومت یا جامعه را داشته باشند. مثلاً تدوین قانون اساسی میتواند سازوکاری برای افزایش قدرت جامعه باشد و وضعیت جامعه را تغییر و به سمت راست تصویر حرکت دهد. البته این سازوکار به تنهایی برای ایجاد تعادل کافی نیست؛ مجموعهای از سازوکارها میتوانند بخشهایی از قدرت حکومت را به سمت جامعه جابهجا کنند. برخی از سازوکارهای تقویتکنندة قدرت حکومت نیز در این تصویر مشخص شدهاند. انحصار خشونت در دست حکومتها (مثلاً ممنوعیت فروش اسلحه) یکی از نمونههای شناختهشدهای است که میتوانند قدرت حکومت را افزایش دهند. به این ترتیب، تعادل حاصل مجموعهای از سازوکارهای مختلفی است که هر کدام قدرت را میان حکومت و جامعه تقسیم میکنند و از دل این تقسیم، توازن و تعادل مناسب شکل میگیرد.
نظریة «دالان باریک» بر این واقعیت تأکید دارد که راه توسعه، دالان باریکی است که از توازن این دو قدرت به وجود میآید. در تصویر زیر، این مفهوم نشان داده شده است. افزایش قدرت جامعه، بدون وجود قدرتی متناسب با آن در حکومت، منجر به نوعی هرجومرج و آشوب میشود. به عبارت دیگر، در فقدان یک «قدرت فراگیر»، هر بخش یا گروهی از جامعه به دنبال افزایش منافع خود میرود و یا به منظور تحمیل باورهای خود، جامعه را به نوعی آشوب میکشانَد.
از سوی دیگر، رها کردن «قدرت فراگیر» و نبودن هیچ قیدوبندی بر آن منجر به شکلگیری حکومتهای استبدادی میشود. «دالان باریک»، در میانة مسیر، همان «فرصت توسعه» است. جامعهای میتواند به توسعه دست یابد که این توازن و «راه رفتن روی مرز باریک» را یاد گرفته باشد؛ اینکه چگونه تعادل خود را در مسیر حفظ کند تا به سمت هیچکدام از قدرتها نیفتد.
نکتة مهم در نظریة «دالان باریک» آن است که این مسیر، پویا و در حال تغییر است. جامعه و حکومت هر روز در این رویاروییِ قدرت قرار دارند و هر لحظه ممکن است این تعادل بر هم بخورد و جامعه به سمتی غش کند. به این ترتیب، اشتباه است اگر جامعهای فکر کند که با یک انقلاب یا یک قانون اساسی میتواند تضمین کند که از این پس در این دالان باریک حرکت خواهد کرد. به عبارتی، در یک کشاکش دائم، جامعه باید خودش نگهدار خویش باشد. نه معجزهای از بیرون و نه هیچ افساری بر قدرت وجود ندارد که بتواند دائمی باشد. هر افساری میتواند به سرعت به خدمت و تسخیر قدرت دیگر بازیگران درآید.
نگاه تکاملی به جامعه
جوامع مختلف در مسیر بلوغ خود با آزمونهای گوناگونی مواجه میشوند. هر آزمونی به از چرخه خارج شدن برخی از شیوهها و نگاهها به حکمرانی میانجامد. در هر آزمونی، دیدگاههای ناکارآمد و شکستخورده یا مجبور به تصحیح خودشانند یا از گردونة دیدگاههای معتبر خارج میشوند. به این ترتیب، اجرای هر نظریهای به معنای به آزمون کشیدن آن نظریه نیز هست. نظریههای مختلف حکمرانی و توسعه گاه هزینههای هنگفتی را بر جامعهها تحمیل میکنند. سرنوشت کمونیسم در شوروی یا سرنوشت نازیسم در آلمان نمونههای شناختهشدهای از به آزمون کشیده شدن یک نظریه یا جهانبینی بودهاند؛ آزمونهایی که هزینهشان میلیونها نفر کشته بوده است. به این ترتیب، جوامع مختلف با انتخاب نظریههای توسعه، آن نظریهها و همزمان جامعة خود را در معرض آزمون قرار میدهند. اگر این نظریهها در زمان انتخاب کمتر واکاوی شوند و انتخابهایی آگاهانه نباشند، ممکن است انتقام سختی از ناآگاهی آن جامعه بگیرند. به این ترتیب، قرار گرفتن در دالان باریک را میتوان نتیجة آزمونوخطاهایی دانست که یک جامعه برای توسعهاش انتخاب میکند. این آزمونوخطاها گاه ممکن است جامعهای را چنان به سرعت آگاه سازند که با هزینههایی کمتر و در زمانی کوتاهتر خود را در دالان باریک توسعه قرار دهد و گاه ممکن است تبدیل به حرکتی پاندولوار و دائمی شوند. (ایران جامعه پاندولوار را میتوانید در مقاله دیگری در همین سایت بخوانید)
واقعیت دیگر آن است که این آزمونها گاه بارها و بارها تکرار شدهاند، به نحوی که امروزه تبدیل به الگوهایی پیشبینیپذیر شدهاند. اغلبِ تجربههای آزمودهشده کموبیش مشابهند. برای نمونه، دو منطقة پیرامون دالان باریک دو وضعیتِ کموبیش مشابه را در جامعههای مختلف به تصویر میکشند. در یک سو دوران پیشاحکومت یا دوران حکومتهای ضعیف به تصویر کشیده شده است (منطقة «الف»). در این منطقه، جوامع دچار هرجومرجند. دوران پس از مشروطه را میتوان در چنین منطقهای جایابی کرد.
با تشکیل حکومتها و تقویت آنها، جوامع در نقطة «ب» قرار میگیرند. در این نقطه است که قدرت حکومت بیشینه میشود و قدرت جامعه در برابر حکومت به شدت کاهش مییابد. جوامع استبدادی اینگونه شکل میگیرند. دوران استبدادگری رضاشاه یا دوران ناصرالدینشاه را میتوان در چنین موقعیتی جایابی کرد.
اما کشورهای توسعهیافته، هم برخوردار از جامعهای توانمندند و هم حکومتهایی توانمند دارند. آنان از این طریق توانستهاند در میان دالان باریک حرکت کنند. به این ترتیب، جامعة توانمندِ برخوردار از حکومتِ توانمند میتواند در مسیر دالان باریک قرار گیرد (نقطة «پ»).
به این ترتیب، این سه نقطه را میتوان نقاط سهگانة جوامع در نظر گرفت؛ هرچند چگونگی طی کردن این مسیر احتمالاً متنوع و وابسته به شرایط مختلفی همچون «وابستگی مسیر»ی است که هر جامعهای در طول بلوغش آن را پیموده است.
بنابراین توسعه و تلاش برای دستیابی به آن را میتوان مسیری تاریخی و تکاملی دانست. چگونگی خارج شدن فرصتهای توسعه از دستان یک جامعه میتواند یادگیریِ جمعیِ مناسبی ایجاد کند تا جلوی افسوس تاریخی دیگری را بگیرد.
نگاهی رو به آینده
اینکه چرا و چگونه ایران نتوانسته است مدتی طولانی و پایدار در این دالان باریک قرار گیرد دربردارندة پاسخهایی رهاییبخش برای آیندة این کشور است. درک عواملِ پیشبرندة ایران به سمت هرجومرج یا استبداد میتواند یک خودآگاهی تاریخی برای جامعة ایران ایجاد کند. عواملی که میتوانند ایران را از قرار گرفتن در این دالان بازدارند، به احتمال بسیار، همان عواملیاند که میتوانند زمینهساز توسعه نیز باشند.